مشاوره تحصیلی - کودک - خانواده

وبلاگ شخصی کریم زنگنه ، کارشناس مشاوره و دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره خانواده - بازی درمانگر تخصصی کودک

مشاوره تحصیلی - کودک - خانواده

وبلاگ شخصی کریم زنگنه ، کارشناس مشاوره و دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره خانواده - بازی درمانگر تخصصی کودک

کسی سوالی نداره؟؟؟

داستان کوتاه طنز 

از بدو تولد موفق بودم وگرنه پام به این دنیا نمی رسید. 

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است. 

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم دهد، پی در پی شیر می خوردم و به درد دلم توجهی نمی کردم!  

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سال های خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می بردند. 

هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که ....... 

برم پای تخته زنگ خورد. 

هر صفحه ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید. 

این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم من را نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی! 

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم! 

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهرو دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، 

اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خود را به من رسوند و از این که دسته عینکش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت : نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد. 

بعداً توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه ، عاشق ناجی اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه! 

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم را شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم بیرون ببینم کجاست دیدم افتاده تو بغل اون دختره! 

خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و ............. 

و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟؟؟؟؟ 

موزو انشا : عزدواج

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی 

 

 برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من 5 کار خوب کرده ام و مامانم قول 5  

 

تای آنها را به من داده است حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرد 

 

 که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که  

 

اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم شود، چون بابایمان همیشه می گوید  

 

مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو  

 

طرف به هم بخورند.مثلن من و ساناز دخترخاله مان خیلی به هم می خوریم.  

 

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، چون ساناز سه سالش است  

 

هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر  

 

هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم  

 

های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های  

 

کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از  

 

شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا  

 

کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را  

 

به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیربلال هیچ کس را خوشبخت  

 

نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و  

 

سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می  

 

گفت پدرخانومش چترباز بود. خوب شاید حقوق چتربازی خیلی کم بوده که  

 

نتوانسته خرج عروسی را بدهد.البته من و ساناز توافق کردیم به جای شام  

 

عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تر  

 

است تازه وقتی می خوری خش خش هم میکند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد  

 

خیلی بهتر است وگرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد . زن دایی  

 

مختار هم خانه دار نبود به همین خاطر دایی مختار مجبور شد یک زیرزمینی  

 

بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانم دایی  

 

مختار می خواست برود بالا! حتمن از زیرزمینی می ترسید. ساناز هم از  

 

زیرزمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست  

 

کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر  

 

است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی  

 

اگر دعوا کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی  

 

مختار را می بردند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند. عزدواج هم آدم را مرد  

 

می کند، اما آدم با عزدواج مرد شود خیلی بهتر است!!

 

این بود انشای من